-شیرین خیالی من
سحرگاهی که از شدت تنهایی و سر درد و استیصال احساس خفگی می کرد تصمیم گرفت شیرین را بکشد.
جذاب ترین زن ها برایش شبیه کسی بودند که هیچ وقت ندیده بود. شبیه دختری که اوائل نامی نداشت ولی بعدها فهمید اسمش شیرین است. تکه های مختلف شیرین را از جاهای مختلف آورده و سر هم کرده بود. چشم هایش را توی صورت زنی دیده بود که به ویترین اسباب بازی فروشی خیره نگاه می کرد و انگشت هایش را در دست زنی که