-

عاشق واصل «نمي دانم چطور اين قدر به آنها نزديک شده بوديم .صورت هاي خشمگين و سيه چرده شان را به وضوح مي ديدم که براي کشتن مان لحظه شماري مي کردند . دستور ايست دادند .پدال گاز را فشار دادم . تيراندازي شروع شد . شيخ شريف دست به اسلحه برد ، ناگهان بازويش تيز خورد . سرعت به 90 رسيده بود که تيري هم به زانوي من زدند . تعادلم را حفظ کردم ، اما انفجار گلوله ي آرپي جي ماشين را به هوا بلند کرد .ماشين دوبار روي سقف غلتيد و ک