-
خبر خوب نويسنده:محمود پور وهاب همين که از پيچ يک کوچه رد شدم ، او را ديدم .با عجله به سويم آمد . ـ سلام ابوهاشم . با او دست دادم و حالش را پرسيدم :گفت :«با آقا حرف زدي ؟ » گفتم :«هنوز که نه ، دنبال فرصت مناسبي مي گردم » خيلي ناراحت شد .آهي کشيد و گفت :«تو را به خدا زودتر ». او دوستم بود .کارش شترباني بود ، اما چند وقتي بود که بيکار شده بود .دنبال کار مي گشت .به من گفته بود با امام جواد (ع)صحبت کنم تا برايش کاري پيدا کند .