-دل بى دوست، دلى غمگین است
زیر سایه درختى نشسته بود و كیسه بزرگش را هم كنارش گذاشته بود. قیافهاش آن قدر زشت شده بود كه او را نمى شد شبیه هیچ جانورى تصور كرد. آن قد كوتاه و بینى پهن چهرهاش را زشت تر از آنچه بود نشان مى داد و بوى گند بدنش تا چند قدمى به مشام مى رسید. شاید خودش هم نمى دانست آخرین بار كه به حمام رفته بود چه موقع بود. براى همین كثیفى و زشتى هیچ كس او را تحویل نمى گرفت تا چه رسد به این كه با او دوست شوند.در عین ناباورى از اسب