-یك شب مهتابی
یك شب مهتابیدهكده رفته به خوابباپدر می گشتیملب رودی پر آبسردمان بود و پدرآتشی روشن كردهركس از هر گوشهتكه چوبی آوردشعله های آتشسرخ و نارنجی و زردچهره های ما رانورباران می كردناگهان"احمد" گفت:بچه ها،آن بالاشعله ها ساخته اندشكل طاووسی رابعد از آن هرشعلهپیش چشمان ماشكل مخصوصی داشتزنده بود و زیباشعله ای،اسبی بودشعله ای، یك آهوشعله ای،شكل عقابشعله ای هم یك قوكم كم آتش خوابیدزیر خاكستر و دودشاد بر می گشتیمچه شب خوبی بود .