-سفیران زیبایی با موهای بلوند
آن روزها همهچیز در چشمهای تاتی خلاصه میشد. با هم میخندیدیم، گریه میكردیم. بازی میكردیم و درددل. چشمهای مشكی و براقی كه با مهربانی چشم میدوخت توی چشمهایم و انگار بهتر از هركسی توی دنیا حرف مرا میفهمید. تاتی عروسك زیبای من بود.از همان زمانی كه از توی چمدانهای سوغاتی خالهجان از فرنگ برگشته بیرون آمد، میدانستم كه مال من است و بعدها كه تبدیل شد به جزئی از رویاهای شیرین كودكی. تاتی میتوانست راه برود و بخندد. تاتی ساده بود و بیریا ، ی