-داستان آشنایی با فقریادداشتی بر «این برف، این برف لعنتی» میرصادقی از محمد بهارلو
این برف، این برف لعنتی... داستان آشنایی با فقر است، کشفی است که به بیگناهی و سرخوشی کودکانه یک نوجوان- آدم اصلی و راوی داستان- خاتمه میدهد. نوجوان که شاگرد دکان قصابی است و کار اصلیاش وصول بدهی مشتریها است با واقعهای روبهرو میشود که به « نفرت» از خودش، و از کاری که به آن واداشته شده است، منجر میشود. اگرچه راوی در همان ابتدای داستان میگوید که کار او با« پررویی و لچری» از پیش می