-این به آن درروی پشتبام خانه میرزا سوراخی بود که هر وقت باران میآمد، از سوراخ سقف به داخل خانه میرفت و اتاق را خیس میکرد.
یک روز میرزا تصمیم گرفت برای تعمیر این سوراخ، اقدام کند؛ برای همین به انبار رفت و بعد از برداشتن نردبان کارش را شروع کرد. در حین تعمیر بام بود که صدای پیرمردی را از داخل کوچه شنید که از او میخواست تا پایین برود.میرزا با خودش فکر کرد؛ حتماً خبر مهمی شده که پیرمرد، من را صدا میکند.بنابراین شروع به پایین رفتن نمود. یک بار هم نزدیک بود از نردبان پرت شود؛