-تا شهادت فقط یک توبه فاصله داشتبا لحن ملایمی از آن برادر سرباز پرسیدم: این درسته كه شما نماز نمیخوانی؟ گفت: بله. گفتم: چرا؟ گفت: من اصلاً بلد نیستم نماز بخوانم .
شب عملیات رمضان من آرپیجیزن بودم و دو كمک آرپیجیزن داشتم، یک سرباز و یک بسیجی، در دل شب سیاهی ها را میشكافتیم و به سمت محل از پیش تعیین شده به پیش میرفتیم. در آن میان برادر بسیجی آهسته در گوشم گفت: حاجآقا، هیچ میدونستی این دوستمون اصلاً نماز نمیخونه؟ با لحن ملایمی از آن برادر سرباز پرسیدم: این درسته كه شما نماز نمی