-ما دیگه مدرسه نمی ریم!!!
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیچکس نبود.در جنگلی زیبا و بزرگ مدرسه ای بود که خانم جغد دانا معلمش بود.حیوون کوچلو های جنگل هر روز به مدرسه می اومدن اما اون روز هر چی خانم جغد دانا منتظرشون شد اونا نیومدن.خانم جغد پیش خودش فکر کرد که شاید شاگرداش فقط یه کمی دیر کردن پس منتظرشون موند.خانم جغد نمی دونست که شاگرداش تصمیم گرفتن که از این به بعد دیگه به مدرسه نیان.