-
جرعه جرعه شعر نويسنده: صمد شريف سعيدي قبر... و پرت مي شود ته يک دره بي هواروزي قطار عمر من از روي ريل هانبضم که کند شد، و فقط لخته هاي خونپرکرد حجم بين من و سرنوشت را-عمداً نفس نمي کشم و صبر مي کنمتا دست روح، کاملاً از من شود جداشب که رسيد، مي روم و دفن مي کنمخود را درون قبر خودم بي سر و صدادر دست هاي قبر، ولي برف جسم منهي آب مي شود، و زمين مي مکد مراقبرم شبيه حوضچه اي موج مي زندوقتي که مي کند جسدم توي آن شنارو