-
پس من كي شهيد مي شم خدا ؟ نویسنده: غلامعلي نسائي كتاب هاي خود را جمع كرد و توي كمد گذاشت. دست برد و يكي را برداشت شناسنامه اش را لاي آن جا داد . مهم نبود چه كتابي فقط ميخواست وقتي از جلوي چشم مادر رد ميشه زير بغلش باشد . نيم نگاهي به دور بر انداخت و مادرش را ديد كه لاي در ايستاده و نگاه ميكند . از جا پريد و مقابل مادر، با دستپاچگي گفت سلام مامان داشتم دنبال كتاب درسي ام ميگشتم، آ ها