-كافه نادری
نگاهی به اطراف انداختم ؛ متوجه شدم كه بر خلاف همیشه آن گوشهء گوشه كسی نــنشسته....
میخواستم بنشینم گوشه!
آن گوشهء گوشه ! كه میشد از آن سه كنجی همه را بدون اینكه توجه كسی را جلب كنی به راحتی ببینی . از در كه وارد شدم اول از پنجره روبرویی كه كمی پرده اش كنار رفته بود حیاط را دیدم .انگار میتوانستم با چند قدم بلند از بین میز و صندلی ها و یك پرش