-درخت گردکان با این بزرگی، درخت خربزه الله اکبر!
روزی بود روزگاری بود. الاغی بود كه فكر می كرد خیلی داناست. به خیال خودش از همه چیز انتقاد می كرد و درباره همه ی موضوعات اظهار نظر می كرد.روزی الاغ به باغی رفت و چشمش به بوته ی خربزه ای افتاد. بوته ی خربزه روی زمین پهن شده بود و میوه ای به آن بزرگی داشت. الاغ از بوته ی خربزه خوشش آمد و با خودش گفت:« چه بوته ی خوبی! با این كه شاخه ی محكمی ندارد، توانسته میوه ای به این بزرگی بدهد.»الاغ كمی علف خورد و رفت زیر درخت گردو تا در سایه ی آن استراحتی بكند. درخت گردو