- چرا هیچ کس در قلعه نیست؟
پیرزن نگاهی به زن جوان کرد و گفت: -سابقه نداشته که در این چند سال کسی در این موقع از روز در قلعه را بکوبد. تو فکر می کنی چه کسی است؟ زن جوان که ترسیده بود، گفت: -نکند دزد باشد. اگر در را باز کنیم و متوجه شوند که ما تنها هستیم، خطرناک است. من می گویم تا مطمئن نشده ایم، در قلعه را باز نکنیم. پیرزن سرش را به علامت رضایت تکان داد ولی چند دقیقه بعد دوباره صدای کوبیده شدن محکم تر در قلعه به گوش رسید. پیرزن به زن جوان گفت: -تو و فرزندت همین جا بمانید.