-هم چوب را خورد هم پیاز، هم پول داد
روزی بود، روزگاری بود. دو نفر با هم سر پیاز و پیازکاری دعوایشان شد. توی کتاب ها نوشته نشده که چه شد که آن ها با هم دعوا کردند. اما ما فکر می کنیم که رهگذر خسیسی به مرد کشاورز زحتمکشی که مشغول کاشتن پیاز بود رسید و با طعنه گفت: « زیر این آفتاب داغ کار می کنی که چی؟ این همه زحمت می کشی که پیاز بکاری؟ آخر پیاز هم شد محصول؟ پیاز هم خودش را داخل میوه ها کرده به چه درد می خورد؟ آن هم با آن بوی بدش!»پیاز کار ناراحت شد. هر چه درباره ی پیاز و فایده های آن حرف زد، به