-احمد آیینه الهی
در عدم بودیم مستور وجود تا محبت پرده ما را گشود بود تنها حضرت پروردگار خواست تا خود را ببیند آشكار آفرید آیینه ای در خرد خویش داد او را سینه ای در خورد خویش نام آن آیینه را احمد نهاد گام او را بر خطی ممتد نهاد كردآنگه سینه اش را صیقلی تاشود طور تجلی منجلی دید در آیینه ذات كبریا فاش كنت كنزا مخفیا گفت این عین تجلای من است جام او سر مست صهبای من است چشم احمدباده گردان من است رهنمای رهنوردان من است خاک را با خون دل