-تنها خدمه ساعت
زبل خان ساعتی در خانه داشت که سالهای سال از عمرش میگذشت. یک روز ناگهان عقربههای ساعت از حرکت ایستاد و دیگر کار نکرد.زبل خان که خیلی پکر شده بود، آن را پیش تعمیر کاری برد. مرد ساعتساز وقتی در ساعت را باز کرد، یک ملخ مرده که در داخل ساعت حبس شده بود، پایین افتاد. زبل خان با تعجب سری تکان داد و گفت: «ای بابا... پس علت از کار افتادن ساعت، مرگ تنها خدمهاش، بوده است.»اسب سواری در خارج از شهریک روز زبل خان و دوستانش تصمیم گرفتند برای اسب سوا