-آیهها و مادرانهها یک موجود زنده الهی در درونش داشت شکل میگرفت. خدا داشت صورتگری میکرد در بطن او. از شکر و شادی در خودش نمیگنجید. یک فکر شیرین چند روزی بود رهایش نمی کرد؛ یک راز؛ دست گذاشت روی شکمش، صورتش را به آسمان بلند کرد، صداش میلرزید، گونههاش خیس شد، رازش را به خدا گفت: این بچه را نذر تو میکنم، فقط برای تو باشد. قبول میکنی؟... و خدا قبول کرد. اسمش حنّه بود. همسر عمران. مادر مریم(س) (1)
مستأصل شده بود. پناه آورد به تنه خشکیده نخل. از فرط درد به خودش می