-
سايه لطف گل آيد از چمن گويى كه يار آنجا بود در بـــــــاغ جشنى دلپسند از يـــــــاد او بر پا بود بـــر هر ديارى بگذرى بر هر گروهى بنگرى با صــــــد زبان با صد بيان در ذكـــــر او غوغــا بود آن سرو دل آراى من آن روح جان افزاى من در ســايه لطفش نشين كاين سايـــــــه دل آرا بود اين قفلـــها را بـاز كن از اين قفس پرواز كن انجــــام را آغــــــاز كـــن كــــــــآنجا ز يـــــار آوا بود اين تارها را پــاره كن و اين د