-

مردى با چفيه سفيد نویسنده: اصغر فکورمرد كنار ضريح زانو زد و اشك از چشمانش سرازير شد.اول سفارش ديگران را به حضرت گفت؛ بعد آرزوى خودش و همسرش:«يا حضرت عباس عليه السلام نگذار اين يكى هم مثل بچه هاى قبلى بميرد».دوباره بغض راه گلويش را بست.در همان حال سرش را به ضريح گذاشت و ناله كرد: «آقاجان از راه دور آمدم.آمدم كه مرادم را بدهى، نگذار دست خالى به وطنم برگردم».بعد نخ سبزرنگى را كه همسرش داده بود به ضريح گره زد