-

حُسن ختام يا ايها الساقى ز مـــى پُر ســــاز جامم را كه از جـــانم فــــرو ريزد هواى ننگ و نامم را از آن مى ريز در جـــامم كــه جانم را فنا سازد برون سازد ز هستى هسته نيرنگ و د امم را از آن مى ده كه جانم را ز قيد خود رها سازد بخود گيـــرد زمـــــامم را فرو ريزد مقامم را از آن مى ده كــه در خلوتگـــــه رندان بي حرمت بهم كــوبد سجودم را به هم ريزد قيامم را نبـــــودى در حـــريمِ قدسِ گلــــرويان ميخــانه كه از ه