-
دزدی به این با حالی دیده بودین
تاجری، کارش خرید و فروش پنبه بود. پنبههای کشاورزان را میخرید و انبار میکرد. بعد، آنها را بستهبندی میکرد و به شهرهای دیگر میبرد و میفروخت. کار و بار تاجر رونق زیادی پیدا کرده بود؛ تا آنجا که بازرگانان دیگر به او حسودی میکردند. یک روز یکی از بازرگانها نقشهای کشید و شبانه از انبار تاجر، پنبههایش را دزدید! صبح که شد، به تاجر خبر دادند که پنبههای انبار را دزد برده است. تاجر با عجله به طرف انبارش رفت و دید انبار خالی است. تاجر بیچاره زاریکنان پیش قاضی رفت و خبر دزدیدهشدن پنبههایش را به گوش قاضی رساند. قاضی به مأمورانش دستور داد به بازار
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان