-نمونه های جالبی از خرید و فروش بابک زنجانی
یه روز که داشت تو خیابون استانبول قدم میزد جمشید بسم الله را دید که روی یه سه پایه ایستاده بود و دلار وسکه و از این چیزها خرید وفروش میکرد. اشک تو چشماش جمع شد و با خودش گفت: منم یه روز داشتم دلار میفروختم.
از آن جایی که چندی پیش بابک زنجانی گفته بود « من اینی که میبینید نیستم من فقط