-
روایتی از یک رزمنده ضد گلوله
پناه بر خدا! عجب غطلی کردم ها. دلم می خواست گلوله بیاید. بیا! این گلوله. حالا چه خاکی به سرم بریزم؟ خدایا چه کار کنم. توی تپه گیر افتاده ام. به نقل از سایت جامع آزادگان: خاطرات اسارت در کنار همه سختی ها و عذابهایش برای آزادگان ما شیرینی خودش را هم دارد. لحظاتی که دور از خانواده و در سرزمینی غریب سپری شد اما شاهنامه ای بود که آخرش خوش درآمد. آنچه می خوانید بخشی از خاطرات آزاده مجید بنشاخته(سجادیان) است:
دلم برای منصور و مجید، هم ولایتی هایم، خیلی تنگ شده بود. من در تپه ی شهید چمران بودم و آن دو در مقر روح الله. تصمیم گرفتم سری ب
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان