- نجات از شکنجه با قسم به جان سیدی رئیس
به سربازی دستور داد: دمپایی بگذار دهانش! سرباز یک لنگه دمپایی کثیف آورد و تلاش کرد بگذارد دهانم، اما نتوانست، دهانم را بستم. سرهنگ گفت: فلکش کنید. جلادان دست های مرا بستند و پاهایم را هم به چوب فلک بستند و شروع کردند به زدن.
سایت جامع آزادگان: خاطرات اسارت در کنار همه سختی ها و عذابهایش برای آزادگان ما شیرینی خودش را هم دارد. لحظاتی که دور از خانواده و در سرزمینی غریب سپری شد اما شاهنامه ای بود که آخرش خوش درآمد. آنچه می خوانید بخشی از خاطرات آزاده حیدر فتاحی است: صد و هشتاد و شش نفر اسیر جدید، در میان اردوگاه، در جستجوی اقوام و خویشاوند
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان