- شهیدی که تیربارچی عراقی را شفاعت کرد
زد رو داشبرد ماشین، نگه دار. برق از چشمانم پرید. زدم رو ترمز. پرید پایین رفت بین نی زارها. ۲۰ دقیقه گذشت. وقتی برگشت، لبخندی روی لب داشت و پرنده ای در دست. با تعجب پرسیدم:«این چیه آقای چمران؟!»
بچه های محله «من و تو» روایت ساده ای است از آنان که صد سال را در یک چشم