-
هوای حوصله مادربزرگ بارانی است دورش حلقه میزنند. یکی روسریاش را از سر میکشد تا موهای سفیدش را شانه کند و دیگری غذای خود را به او تعارف میکند و مثل مامان قاشق را به دهان مامان بزرگ نزدیک میکند و میگوید: مامان جون بخور!
مادربزرگ نوه بزرگ تر بچه ها را پس می زند و دست در گردن مادر بزرگ می اندازد و او را چنان محکم می بوسد که دندان عاریه در دهانش جابه جا می شود. می گوید: مامان جون الهی قربانت