-
طلبهای که کلید فتح شد اون روز موقع نماز ظهر و عصر کنار هم نشسته بودیم که بعد از سلام دادن نماز و وقت تقبل الله، تا دستم رو دراز کردم او دستم را به سختی فشرد که نالهام بلند شد. اما به خنده گفت: نشکست که اینقدر سرو صدا میکنی.
بعد از اتمام نماز اومد و معذرت خواهی کرد و این شد باب دوستی ما دو تا. شهید نخبه زعیم بدن ورزیده ای داشت. بچه های هشتگرد که در گردان م