-
وقتی تیر سرکرده منافق به سنگ خورد
«از کیف سامسونت اش دسته اسکناسی را بیرون آورد و به رفقایش داد که بروند برای اسرا ساندویج و نوشابه بخرند و طوری کیف را گشود که همه چشم ها داخل آن را که پر از اسکناس های درشت عراقی بود ببینند...»
جام مقاومت؛ سخت است کلماتی را به دنبال هم ردیف کردن تا معنایی را برساند که از توانش خارج است ولی هیچ گریزی نیست. آفتاب عمر به غروبش نزدیک می شود و حیف است