-درامتدادتاريكي
رضا آذريان- او ماشينش را به تعميرگاه كنار كلاس خياطي ما مي آورد. چقدر محجوب بود.هر وقت با پسرهاي تعميرگاه دعوايمان مي شد فورا داخل دفتر تعميرگاه مي رفت كه صداي ما را نشنود. يك روز به شدت باران مي آمد باز هم به تعميرگاه آمده بود و مي خواست ماشينش را تحويل بگيرد كه من از كلاس بيرون آمدم. از ديدن لباس هاي اتو كشيده اش زير باران به اين تندي خنده ام گرفت. از خيابان رد شدم. جلوي من و همكلاسي ام توقف كرد و ما سوار شديم. از اين كه ما را سوار كرده بود خجالت مي كشيد و نگاهمان نمي كرد. ولي من و فريبا كه بارها با اين صحنه مواجه شده بوديم بي وقفه سوال و جواب مي كرديم. فردا و روزهاي بع
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان