-برخورد كوتاه وسط چله زمستان
يزدان سلحشور
مي گويند مردي بود كه نميتوانست جلوي دهنش را بگيرد. اگر دو درهم گيرش ميآمد همه جا جار ميزد و البته، رندان روي سرش ميريختند و پول را از چنگاش در ميآوردند. مرد، زن عاقلي داشت كه هرچه نصيحتاش ميكرد، به خرجاش نميرفت. جواب ميداد آدم بايد صداقت داشته باشد! زن، آخرش تحملاش تمام شد. رفت پيش مادرش كه سني از او گذشته بود و چيزهايي ميدانست كه به عقل جن هم نميرسيد. مادر به حرفهاي دخترش گوش داد. فهميد اگر كاري نكند، دخترش ديگر به آن خانه بر نميگردد و در آن روزگار وانفسا، يك نانخور به خانهاش اضافه ميشود؛ بنابراين نشست و در حالي ك
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان