-كله گرگ
شير، سلطان جنگل پير شده بود، ديگر توان شكار نداشت، به علت بيماري قادر نبود از جاي خود برخيزد.
هر روز ميديد كه گرگ يك گوسفند شكار ميكند، روباه هم خروسي شكار كرده با خود ميآورد، تصميم گرفت با اين دو شكارچي دوست شود.
روزي گرگ و روباه را نزد خود فرا خواند و گفت: دوستان من، ما هر سه ميتوانيم با هم صميمي باشيم، هر چه داريم دوستانه با هم بخوريم گرگ و روباه قبول كردند هر روز گوسفند و خروس خود را نزد شير پير برده و دوستانه ميخوردند.
پس از مدتي شير ناتوان جاني گرفت و حركتي به خود داد به طوري كه توانست گاوي شكار كند، صبر كرد تا گرگ و روباه شكارها
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان