-دستها و نگاه هاي يخ زده و اميدهايي كه در سرما مي رويند
شاهرود - صداي وزش باد امان نمي داد و زوزه هايش وحشيانه به در و پنچره اصابت مي كرد ،كولاك و مه همه جا را فرا گرفته بود.
چراغ خودروي ما آنقدر قدرت روشنايي نداشت تا دو سه متر جلوتر را روشن كند،برف پاك كن هم هرچه بيشتر نيروهايش را در بازوانش جمع مي كرد،هيچ فايده اي نداشت.
در آن سرما و كولاك طاقت فرسا چشم چشم را نمي ديد خيابان كه حالاديگر معلوم نبود و سياهي آسفالت يك پارچه