-يار دبستاني من، با من و همراه مني
جلوي آينه ايستاد. روسري كرمي رنگ بلندش را به سر كرد و محكم آن را زير چانه گره زد. مانتوي بلندش را پوشيد. اعلاميه ها را زير مانتو به گونه اي جا داد كه كسي متوجه وجود آنها نشود. كيف و كتاب هاي دانشگاه را زير بغل زد و از خانه بيرون آمد. تمام راه به اين فكر مي كرد كه بايد اين اعلاميه ها را جايي پخش كند كه از ديد ماموران مخفي ساواك در امان بماند. با وجود نگاه هاي تيز ماموران دم در با آرامش وارد دانشگاه شد و به سمت دانشكده حقوق و علوم سياسي حركت كرد...