-ميداني كه روزگاري بسيار زيبا بود !
حميد كه يادداشتهايش را از سفر به تهران ميخواند از سينا پرسيد : « روز اولي كه من به تهران آمدم يادت هست ؟ »
سينا داشت بازي كامپيوتري ميكرد و حواسش كاملاً غرق بازي بود. گفت : « ها ! »
حميد گفت : « يك ميدان بود كه از وسطش رد شديم . »
سينا گفت : « ها ، خوب ؟ ! »
حميد پرسيد: « اسمش چي بود توپخانه؟ من هر چــه در روي نقشه نگاه ميكنم نيست.»سينا گفت : « باز هم بگر