-مورچه شكمو
روزي روزگاري ، يك مورچه براي جمع كردن دانه هاي جو از راهي عبور مي كرد كه به نزديك كندوي عسل رسيد.
از بوي عسل دهانش آب افتاد ولي كندو بالاي سنگ بزرگي قرار داشت. مورچه هر چه سعي كرد از ديواره سنگي بالا رود و به كندو برسد، نشد كه نشد. دست و پايش ليز مي خورد و مي افتاد.هوس عسل او را به صدا درآورد و فرياد زد: من عسل مي خوام، اگر يكي پيدا بشه و منو به كندوي عسل برسونه يك دانه جو به او پاداش مي دم. يك مورچه بال دار در هوا پرواز مي كرد. صداي مورچه را شنيد و به او گفت: مبادا بروي بالاي كندو، خيلي خطر دارد! مورچه گفت: نگران نباش، من مي دانم كه چه بايد كرد. مورچه بال دار گف
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان