-حديث دشت عشق
به ياد بسيجي شهيد «اسماعيل معصومي»
كسي نگفت چرا زخم ما چنين گل كرد
... چند روز به عيد سال 1361 نمانده بود كه ما براي سال نو آماده مي شديم. ديدم اسماعيل ساك به دست از در منزل وارد شد. براي لحظاتي بهت زده او را نگاه كردم و بسيار خوشحال شدم. مادرم پرسيد: تو كه تازه از مرخصي رفته بودي چطور شد كه دوباره برگشتي؟ برادرم جواب داد: مادر جان حمله اي در پيش داريم، آمده ام تا شما را ببينم و برگردم. گفت كه دشمن با چه وحشيگري به كشور ما حمله كرده و به هيچ كس رحم نمي كند و ما وظيفه داريم كه در برابر اين ظالمان بايستيم.
برادرم سرشار از مهر و محبت بود
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان