-عاشقانه های فروغ فرخزاد فروغ فرخزاد
دختر کنار پنجره تنها نشست و گفت ای دختر بهار حسد می برم به تو عطر و گل و ترانه و سرمستی تو را با هر چه طالبی به خدا می خرم زتو برشاخ لخت و عور درختی شکوفه ای با ناز می گشود دو چشمان بسته را مرغی میان سبزه ز هم باز می نمود آن بالهای کوچک زیبای خسته را خورشید خنده کرد و ز انوار خنده اش بر چهر روز روشنی دلکشی دوید موجی سبک خزید و نسیمی به گوش