-داستانك
خروس خاله نقلي
سال ها بود كه خروس خاله نقلي در خانه خاله زندگي مي كرد. هر روز صبح زود خروس سحرخيز از خواب بيدار مي شد و با صداي زيبايش همه را بيدار مي كرد. خاله نقلي خيلي خروسش را دوست داشت. صبح ها به لانه او مي رفت و برايش آب و دانه مي گذاشت. يك روز صبح خروس خاله نقلي مريض شد و از همان روز ديگر قوقولي قوقو نكرد. او ديگر صبح ها اهالي خانه را بيدار نمي كرد. عموعلي شوهر خاله نقلي از اين موضوع خيلي ناراحت بود. او گفت: بايد برويم و يك خروس ديگر بخريم اين خروس ديگر پير شده. خروس خاله نقلي وقتي اين حرف ها را شنيد دلش شكست براي همين يك روز وسايلش را جمع كرد و از آن جا رفت. آن روز
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان