-يلدا و سنت هاي شاد فراموش شده
شب چله بزرگ با آن برف هرساله كه وقتي مي باريد نبود؛ برف كامل بود و به سر زانويمان مي رسيد.
فرزانه ابراهيم زاده: آن روزها كه تهران هنوز اين شهر گل و گشاد امروزي نشده بود، همان روزهايي كه پدربزرگ و مادربزرگ بودند، چه انتظار خوبي از نيمه هاي آذر داشتيم براي شبي كه تنها يك دقيقه بيشتر از شب قبل و شب بعدش بود. شب چله بزرگ با آن برف هرساله كه وقتي مي باريد نبود؛ برف كامل بود و به سر زانويمان مي رسيد. همه عشق ما آن روزها