-گردو و كلاغ
سال ها پيش توي يك دهكده زيباي كوچولو، پيرزني تنهاي تنها، توي يك خونه زندگي مي كرد. يك روز كه پيرزن چيزي براي خوردن نداشت از خونه بيرون رفت و يك گردوي كوچولو پيدا كرد اما تا گردو رو برداشت، يك كلاغ قارقار كرد و گفت: من مي خواستم اون گردو را بردارم. پيرزن به حرف كلاغ گوش نكرد، گردو رو توي سبدش گذاشت و به خونه اش برگشت. وقتي به خونه رسيد، خسته خسته شده بود و پاش درد مي كرد. گردو رو روي طاقچه گذاشت.
رختخوابش رو پهن كرد و پتو رو روي سرش كشيد تا بخوابد اما هنوز خوابش نبرده بود كه صداي قارقاري شنيد. آهاي پيرزن، گردوي من رو بده. گردوي من رو بده. پيرزن گفت: اون گردو مال
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان