-الاغ و گرگ
روزي روزگاري، الاغي بيمار و ناتوان شد، صاحب او حيوان را در بيابان رها كرد تا روزهاي پايان زندگي را با آرامش بگذراند.
الاغ، آرام آرام در بيابان پيش رفت تا به سبزه زاري رسيد، با شادماني در سبزه زار مشغول چريدن شد.دو، سه روز گذشت، جاني تازه گرفت و بيماري اش هم بهبود يافت. روزي گرگي از آن نزديكي مي گذشت. الاغ را تنها و بي صاحب يافت پيش رفت و گفت: دوست من اينجا چه مي كني؟ در اين زمين خشك و بي آب و علف دنبال چه مي گردي؟
الاغ از اين حرف تعجب كرد و گفت: تو به اين سبزه زار زيبا مي گويي زمين خشك؟
گرگ گفت: من سبزه زار بزرگي را مي شناسم كه بسيار آبا
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان