-الاغ دانا و گرگ طمعكار
روزي يـك مـرد روستايي كولهباري روي الاغش گذاشت و خودش هم سوار شد تا به شهر برود. الاغ، پير و ناتوان بود و راه هم دور و نـاهـمـوار . در صـحرا پاي الاغ به چالهاي فرورفت و به زمين غلتيد. بعد از اينكه مرد روستايي به زور الاغ را از زمين بلند كرد معلوم شد پاي الاغ شكسته و ديگر نميتواند راه برود. روستايي كولهبار را به دوش گرفت و الاغ پاشكسته را در بيابان رها كرد و رفت. الاغ بدبخت در صحرا مانده بود و با خود فكر ميكرد كه "يك عمر براي اين بـــيانــصــافهــا بــار كشيدم و حالا كه پير و دردمند شدهام مرا به گـرگ بيابان ميسپارند و مــيرونــد." الاغ بــا حسرت
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان