- یک روز پدر بزرگم برام يه کتاب دست نويس آورد،کتابي که بسيار گرون قيمت بود،و با ارزش،وقتي به من داد،تاکيد کرد که اين کتاب مال توئه مال خود خودته،و من از تعجب شاخ در آورده بودم که چرا بايد چنين هديه با ارزشي رو بي هيچ مناسبتي به من بده،من اون کتاب رو گرفتم و يه جايي پنهونش کردم،چند روز بعدش به من گفت کتابت رو خوندي ؟ گفتم نه،وقتي ازم پرسيد چرا؟گفتم گذاشتم سر فرصت بخونمش، لبخندي زد و رفت، همون روز عصر با يک کپي از روزنامه همون زمان که تنها نشريه بود برگشت اومد خونه ما و روزنامه رو گذاشت روي ميز،من داشتم نگاهي بهش مينداختم که گفت اين مال من نيست امانته بايد ببرمش،به محض گفتن اين حرف شروع کردم با ا
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان