- یکی از روزهای شلوغ و پرهیجان بعد از تعطیلات نوروز بود. سوزی ملایم به صورتم می خورد و با دوتا ا ز دوستانم که درحال وراجی بودند. با قدمهایی آرام و بی صدا به سوی دبیرستان می رفتم. بزودی امتحانات آخر سال شروع می شد و بشدت دلهره داشتم . بخوبی می دانستم من تنهاامیدمادرم هستم و اگر به دانشگاه راه پیدا نکنم، ضربه ای جبران ناپذیر بر او وارد خواهد شد . سالها بود زندگی اش را وقف من کرده بود تا شاهد موفقیتم باشد و اگر موفق به قبولی در دانشگاه نمی شدم، دیگر چطور در چشمانش نگاه می کردم؟ در طول عمی نه چندان درازش به اندازه ی کافی تحقیرشده بود. و بی سروسامانی من دیگر برایش قابل هضم نبود. سالها بود در گوشم ز
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان