-؛در امتداد تاريكي
؛بدبيني!
؛«سعيد»، پسر يكي از اقوام دور پدري ام بود و من چند بار او را در مراسم خانوادگي مان ديده بودم. حدود ٨ ماه قبل، يك روز مادرش سرزده به منزل ما آمد و اجازه خواست تا براي پسرش به خواستگاري ام بيايند. دو شب بعد سعيد به همراه خانواده اش به خانه ما آمدند و تعارفات هميشگي كه تعريف و تمجيد از يكديگر بود، شروع شد. بالاخره پس از كلي صحبت كه از هر دري به ميان آمد پدر او گفت اجازه بدهيد عروس و داماد هم چند دقيقه اي با هم صحبت كنند! همگي با صداي بلند خنديدند و ما براي گفت و گو به داخل اتاقي رفتيم. لحظه اي كه من با سعيد رو به رو شدم او فقط گفت: دوستت دارم و مي خواهم با
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان