- روزي ...
يه دختر و پسر كه روزي همديگر را با تمام وجود دست داشتن،بعد از پايان ملاقاتشون با هم سوار يه ماشين شدند و آروم كنار هم نشستن ... دخترميخواست چيزي را به پسر بگه، ولي روش نميشد ...
پسر هم كاغذي را آماده كرده بود كه چيزي را كه نميتوانست به دختر بگويد در آن نوشته شده بود ...
پسر وقتي ديد داره به مقصد نزديك ميشه، كاغذ را به دختر داد؛
دختر هم از اين فرصت استفاده كرد و حرفش را به پسر گفت،كه شايد پس از پايان حرفش پسر از ماشين پياده بشه و ديگه اون را نبينه؛
دختر قبل از اين كه نامه ي پسر را بخواند،به اون گفت:
ديگه از اون خسته شده،ديگه مثل گذشته عشقش را
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان