- نمىدانم داستان پيرمردی را شنيدهايد كه مىخواست به زيارت برود اما وسيله.ی بری رفتن نداشت.
به هر حال يكی از دوستان او، اسبی برايش آورد تا بتواند با آن به زيارت برود.
يكی دو روز اول، اسب پيرمرد را با خود برد و پيرمرد خوشحال از اينكه وسيله.ی بری سفر گير آورده، به اسب رسيدگی میكرد، غذا میداد و او را تيمار میكرد. اما دو سه روز كه گذشت ناگهان پی اسب زخمی شد و ديگر نتوانست راه برود. پيرمرد مرهمی تهيه كرد و پی اسب را بست و از او پرستاری كرد تا كمی بهتر شد.
چند روزی با او حركت كرد اما اين بار، اسب از غذا خوردن افتاد. هر چه پيرمرد تهيه مىكرد اسب لب به غذا نمىز
»
شعر کودکانه شهادت امام موسی کاظم (ع)
»
همه چیز درباره ی تکثیر دلقک ماهی ها
»
قدیمی ترین فرش ایران در موزه وین
»
روبيکا هیچ گونه اينترنت رايگان براي همراه اول و ايرانسلي ف...
»
زیباترین مدلهای میز تلویزیون 2022 از تلویزیون تا کنسول
»
تفاوت النترا وارداتی و مونتاژ و اختلاف قیمت آنها
»
یک روش آسان برای پاک کردن لکه خمیردندان از روی فرش
»
اپلیکیشن های فیلم و سریال با اینترنت رایگان