-
گفتم ای.بابا، خدا را خوش نمی.آید. این بدبخت.ها سال آزگار یك.بار برایشان چنین پایی می.افتد و شكم.ها را مدتی است صابون زده.اند كه كباب.غاز بخورند و ساعت.شماری می.كنند. اگر از زیرش در بروم.....
سید محمدعلى جمالزاده
شب عید نوروز بود و موقع ترفیع رتبه. در اداره با هم.قطارها قرار و مدار گذاشته بودیم كه هركس اول ترفیع رتبه یافت، به عنوان ولیمه یك مهمانی دسته.جمعی كرد